35 ماهگی و اتفاقات متعدد...
سلام عشق کوچولوی من که روز به روز بزرگ و بزرگ تر میشی نفس من 35 ماهگیت بهت تبریک میگم انشالله تولد 135 سالگیت جشن بگیرم عزیز دل مامان از اتفاقات این مدت بگم که که 18 آبان من با بابایی و خانواده بابایی عازم کربلا شدیم و به ناچار شما دخمل نازم به یزد بردم و پیش مامان جون زهره موندی آخه اگه میبردمت هم خودت خیلی اذیت میشدی چون درک درستی از زیارت نداری و خسته میشی و در ضمن ترسیدم مریض بشی و تصمیم گرفتم که نبرمت هرچند دوری از شما هم برای من خیلی سخت بود ولی نبردمت و شما هم با در نظر نگرفتن بعضی از کارهات دختر خوبی بودی ...
نویسنده :
مامانی
0:39